ایستاده در غبار



✅فراموشی(4)
چرا و چگونه کانون قاصدکی برای امروز.
.بعد از نماز ظهر راهی سلف شدم تو راه اتفاقی #سید_ولی_کراتی را دیدم، ناهار را که گرفتیم همون میزهای اول نشستیم.
بعد از یکم خوش و بش بحث کانون را پیش کشید، اون موقع مسئول منابع انسانی کانون بود و به مناسبت میلاد #حضرت_امیر(ع) ویژه برنامه ای با عنوان "مهربانترین پدر" در قالب مجری گری و با حضور سر کلاس ها را اجرا می کردیم. که فعالیت من در کانون در کنار یکی از بهترین دوستانم مصطفی حسین زاده به عنوان مجری از این برنامه شروع شد و بحث تمرین و تربیت مجری ها در دانشگاه را هم امیرعلی محمد زاده و سعید ارغیانی از بچه های زحمت کش و فرهنگی که حق استادی بر گردنمون دارن بر عهده داشتن،مدیر پروژه هم #مهران_شیخی(⚠️مستعار اما مهم) بود.
اجرای من و مصطفی خیلی خوب بود و پر از تعریف و تمجید،البته نمی دانستیم که محتوایی که ارائه می دادیم ترکیب و اقتباسی بود از مطالب سایت های #خدمتگزاران، #مناسبت_ها و بخش هایی از "کتاب بیایید او را یاری کنیم" #مهدی_قندی از اساتید فعال #انجمن_حجتیه. و درواقع این حضور در کلاس ها تبلیغ و دعوتی بود برای برنامه غرفه ای نیمه شعبان با عنوان " #دیوار "
.داشتم می گفتم؛ آنقدر صحبت کردیم که ناهار سرد شد. سید ولی بحث های انگیزشی را مطرح میکرد و مدام منو به فعالیت فرهنگی در کانون تشویق میکرد
سید ولی: حاضری برای #حضرت_زهرا(س) کار کنی؟!
من: کار برای اهل بیت علیهم اسلام واجبه! اما وقت زیادی ندارم،قول نمیدم!
بعد از این حرف سید ولی تلاششو بیشتر و بیشتر کرد و کلی از وم #کارفرهنگی گفت و حسابی ذهنمو مشغول کرد.
قبل از کلاس رفتم  کتابخونه و نشستم سر درس معادلات دیفرانسیل،تک تک مسائل کتاب رضا قیامت را به روش های مختلف حل می کردم و خیلی خوب و جدی  برای درسم وقت میزاشتم و وقتی روی یک مسئله تمرکز می کردم دیگه چیزی نمیتونست حواسمو پرت کنه! اما این بار ذهنم حسابی مشغول بود.به سید ولی پیام دادم که قبوله! قرارمون شد بعد از نماز مغرب مهدیه
بعد از نماز: من بودم،سجاد ربیعی،سید ولی و نفر چهارمی که الان یادم نیست کی بود.
سید ولی:حاضرین برای حضرت زهرا(س) کار کنین؟! ما ی کانون فرهنگی هستیم که با هیچ کس کاری نداریم و #فعالیت_ی نمی کنیم، فقط و فقط برای اهل بیت علیهم السلام کار میکنیم
داستان تشکیل کانونمون هم اینه زمانی که #حاجی_محمودی در بسیج بود. اهل سنت میان و ی نشریه منتشر میکنن و درباره فاطمیه شبهه وارد میکنن و این میشه که بچه های #بسیج ی برنامه در قالب نمایشگاه سه غرفه ای اجرا می کنن و چون می بینن که تاثیر خوبی داشته تصمیم می گیرن ی کانون بزنن و اینطوری میشه که کانون "قاصدکی برای امروز." تشکیل میشه.
✅چند نکته:
اولا چرا شعبه زدن؟!مگر #رهبری نفرمودن تشکل موازی با بسیج ممنوع!
اما واقعیت:✔️ قاصدکی برای امروز نام یک برنامه بزرگ با بودجه عجیب و غریب در چند شهر بوده است که در سال 87از سمت انجمن حجتیه اجرا شد.
✔️تو بررسی ها از افراد مختلف، #مسئولین دانشگاه، #اطلاعات_سپاه و بچه های قدیمی تر و. شنیدم که بحث نشریه وجود داشته اما نه اینجوری که سیدولی و برخی از بچه های کانون مدعی بودند. اصلا نشریه قضیه دیگری بوده و ربطی به کانون نداشته و اهل سنت در قالب یک کار جناحی و ی اقدام به انتشار مطالبی کرده بودند و حمایت یکی از اساتید  #فساد_طلب و پرحاشیه دانشگاه را هم در پی داشته.
بحث تاسیس کانون هم با لفظی شاید خیلی صحیح بحث #خوارج بسیج و دعوا ها بر سر فرماندهی بسیج دانشجویی و اتفاقات #دی_ماه_88 در دانشگاه بوده که هرگز در کانون مطرح می شد و این داستان خودبافته تاسیس کانون که صحیح نیست! همواره مطرح بود.
✔️به مرور با انتشار مدارکی به تبیین این موضوع خواهم پرداخت.
♨️ادامه دارد.
@masaf1440
m1440.blog.ir


✅فراموشی(3)
و سرآغاز ماجرا.
دم دمای ظهر بود که از دفتر #بسیج تماس گرفتن و گفتن بیاین برای تکمیل ثبت نام، امتیاز خوبی تو آزمون آورده بودیم.
-اتوبوس؛
.هر وقت که مداح خواب بود و یا اذیتش می کردیم و از میدان به در می شد و مزاحمتی نبود و فرصتی را مناسب می دیدم از سر دل تنگی با #قرآن جیبی ام انس می گرفتم قرآن همیشه جاذبه خاصی برام داره و نمی تونم ازش دل بکنم. ایام #شهادت حضرت زهرا(س) بود و چون کلاس های حوزه علوم اسلامی دانشگاهیان را هم شرکت می کردم درباره #ولایت حضرت امیر(ع) و وقایع تلخ #فاطمیه هم مطالعه می کردم بخاطر همین  ی کتاب هم با همین موضوع از کتابخونه دانشگاه به امانت گرفته بودم و در طول سفر می خوندمش.
کتاب "سقیفه" از "علامه سید مرتضی عسگری" که به بررسی تحلیلی تاریخ صدر اسلام و ریشه یابی جریان انحرافی #سقیفه پرداخته بود البته، چاپ #انتشارات_منیر! تا همین چند ماه پیش هم حواسم نبود که این کتاب را هم انتشاراتی چاپ می کنه که مدیریتش با #سبط_الشیخ ها است.
✔️موضوعات و مسائلی مثل غدیر،فاطمیه،شعبان،ایام ربیع،میلاد حضرت امیر(ع)،میلاد حضرت صدیقه طاهره(س) و این قبیل مناسبت ها مهم ترین بستر های فعالیت #انجمن_حجتیه هستن
.فکرش راهم نمی کردم که روزی برسه که فعالیت و اسم انتشارات منیر و مشخصات کامل مسولین این انتشارات روی نامه ها، مدارک و فاکتور های کانون "قاصدکی برای امروز." برای اثبات خیلی از مسائل اینقدر برام مهم خواهند شد.
.روز دوم سفر بود،سجاد ربیعی که مسئول فرهنگی راهیان بود، با "سید ولی کراتی" درست صندلی کناری من و حجت نشسته بودن.
⚠️سید ولی کراتی نام مستعار یکی از شخصیت های داستان است.
.سید ولی مدام تو سفر حواسش به من بود یکم که گذشت سر صحبت را باز کرد: که اهل کجایی و چی می خونی و. خوندن اون کتاب خیلی جذبش کرده بود.
بعد از راهیان که اساسا بستری مناسب برای جذب بچه ها به #فعالیت_فرهنگی هست چند باری بچه های بسیج که بهترین و نزدیک ترین رفیق هامون بودند پیگیر شدند تا من و حجت بریم و تو بسیج فعالیت کنیم.من اولین بار با امین سردارآبادی و مجید مرادقلی و جنبش عدالت خواه آشنا شده بودم و دوست داشتم اونجا کار کنم، راستش تا چند وقت هم فکر میکردم جنبش و بسیج هر دو یکی هستن هر چند الان.
تا اینکه سیدولی چند بار توی کتابخونه و سلف و. سر صحبت را باز کرد و گفت که می خواد ی جلسه بزاره و کارمون داره.
♨️ادامه دارد.
@masaf1440


✅فراموشی(2)
208 ادبیات!
ترم دوم بودیم و خام، و هنوز نمی دونستیم که در جمهوری اسلامی مسئول وقت خوابگاه ها که عکس امام(ره) و رهبری را بالای سرش نصب کرده و کلی هم ریش داره و ظاهری موجه، میتونه تو چشم های آدم زل بزنه و مثل آب خوردن دروغ بگه:خوابگاه دولتی اندیشه جای خالی نداره و.البته ما خطای یک نفر را پای مکتب و پای همه ننوشته و نمی نویسیم. 
 خونه، خوبی ها و مشکلات خودشو داشت. اما در مجموع بهتر از خوابگاه خودگردان ترم یکمون، حکمت بود! که  بچه ها بهش می گفتن: خوابگاه نکبت. و با اخباری هم که ازش میرسه و نظارت مسئولینی که نبوده و نیست فکر میکنم هنوز همنطور مونده! 
آخه هنوزهم نامه های شکایت از مسئول وقتش را بخاطر ی و پس ندادن ودیعه حدود 50 الی 60 نفر دانشجو و سایر مسائلش را دارم. که اون شکایت هم با تدبیر و وظیفه شناسی مسئولین دانشگاه، بقول معروف ماست مالی شد و به جایی نرسید و متاسفانه امسال هم تداوم همین مسائل را از بچه ها شنیدم.
.صبح که شد طبق معمول و برنامه هرروزمون، بعد از ی ورزش صبحگاهی سوار سرویس دانشگاه شدیم تا بعد از صرف صبحونه دانشجویی سلف به موقع برسیم سرکلاس و همنشین صندلی های چوبی کلاس های دانشگاه پویا در عرصه علم بشیم.
إ این پسره!
تو سلف بودیم،حجت، علی محمد را  که پشت سرمون نشسته بود، دید. و همین شد که بحث راهیان شد.
-گفتم:حجت! دیشب خواب دیدم یکی بهم میگفت برو کلاس 208 ادبیات! 
-حجت هم گفت: منم شبیه همین را دیدم.
-سلام بچه ها خوبین؟!چی شد فکر کردین؟
علی محمد بود.
- تا آمدم جواب بدم گفت امروز ساعت 12 آزمون ورودی راهیان هست، کلاس 208 ادبیات چون تعداد متقاضی ها زیاده تصمیم گرفتیم آزمون بگیریم از کتاب داستان سیستان!هر کسی آزمون نده نمیتونه بیاد! ما بریم سر کلاسمون که دیر نرسیم، استادش خیلی گیره. یاعلی(ع)
-من و حجت هر دو متعجب بودیم!
♨️ادامه دارد.
@masaf1440


✅فراموشی(1)
آخرای سال 94 بود و اوایل ترم دوم دانشگاه 
هوای یک روز نچندان سرد زمستانی! دوست داشتنی ترین جای دانشگاه.
تازه نماز جماعت ظهر را خوانده بودیم و راهی سلف بودیم هنوز چند قدمی از درب ورودی مهدیه فاصله نگرفته بودیم که ی دفعه، یکی با ی لحن گرم و ته لهجه شیرین خراسانی، صدامون کرد:
-سلام بچه ها!
- برگشتیم 
-خوبین؟!
بعد از سلام و احوال پرسی ی راست رفت سر اصل مطلب:
-راهیان نمیاین؟!(قبلا و بارها تو برنامه های دانشگاه و مهدیه دیده بودمش، اما اسمش را نمیدانستم.حتی نمیدونستم از بچه های بسیج دانشگاهه بعدا فهمیدم که اسمش علی هست،علی محمد قدرتی!)
-نمی دونستم چی بگم.ی نگاهی به حجت کردم، اون هم نمیدونست چی بگه.
⚠️(حجت ارجمند نام مستعار یکی شخصیت های داستان است)
 رو کردم به علی محمد و گفتم:   
-باشه ی فکری کنیم خبر میدیم.
علی محمد لبخندی زد و گفت:
-دیره! بجنبین داریم میریما! بعدا حسرت نخورین! یاعلی(ع)
شب که امدیم خونه بی توجه به اتفاق ظهر اون روز مشغول درس و تکلیف شدیم دقیقا مثل دوران دبیرستان!
مثل همیشه قبل از خواب نیم ساعتی با بچه ها می گفتیم و می خندیدیم و یواش یواش می رفت که صدای خنده ها تبدیل به صدای خروپف بشه.
فقط ی چهار راه پایین تر از دانشگاه،نزدیک ایستگاه آتش نشانی شهرک توحید، ی واحد کوچیک در طبقه دوم بلوک 5 از آپارتمان های مسکن مهر. 
که کل امکانات و نصیبش از تعریف خانه ی بخاری گازی داغون بود. که آن را هم هر چند وقت یکبار صاحب خونه زنگ میزد و هماهنگ میکرد تا بیاد و ببردش و تا آخرهم خدا رحم کرد و جور نشد و نیومد و آن بخاری داغون و روسیاه شده بود رفیق شفیق ما توی سرمای استخوان سوز و بی حساب و کتاب زمستان و بهار سبزوار، و البته نفر هشتم خونه!
البته این رفیقمون مثل دو نفر دیگه قاچاقی با ما نبود، رسماً از صاحب خونه مجوز داشت هرچند من،وحید،کامران،پوریا و حجت با این کار مخالف بودیم.
♨️ ادامه‌دارد.
@masaf1440

ناگفته‌ها و حرف هایی که نشنیده اید!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گزینه ارشد اکرام و احترام بهترین سایت prohe-ns2-ns3 کلیستنیکس فروشگاه اینترنتی برترین گروه مکانیک خودرو شهرستان خوانسار اخبار تحلیلی شهر گرگان myprojects tizhowshan